همه ما رویا داریم. رویاهایی که مخصوص خودمان است. سرزمینی که دوست داشتیم باشد و نیست. جاودانگی، دشتهایی سبز و خونه های خیلی بزرگ و رودها و سواحل زیبا، و توانایی های رویایی که آرزوی هر انسانی است.
و دلی خوش که هیچ وقت نگیرد، بدون هیچ ترسی. بدون ترسِ مرگ مادر، یا اگر نیست غم نبودنش. اصلا چرا نباشه؟ و مادری که همیشه هست! این همه شادی و شکوه که تصور میکنیم از دنیا بزرگتر است.
اصلا چرا چیزی که نیست را باید تصور کرد؟
آیا گوسفندها رویا دارند؟ علفهایی خوشمزهتر؟ چراگاهی بزرگتر؟
این که رویا از واقعیت بزرگتر است، اینکه ما روزمان را در این دنیا هستیم، زیر دمای چهل درجه و بوی دود و لباسی که از شدت گرما به بدن چسبیده و اون بدبختی که گدایی میکنه… اما در دنیای درونمان امیدی هست برای جایی بهتر… اینکه شادیهایمان سقف ندارد و مرغ رویا بیهیچ قانونی در دشتهای سبز و رودهای زلال و تالار بزرگ یک کاخ طلایی میپرد… اینکه ته ذهنت فکر میکنی یک جای کار اشکال دارد… اینکه نمیخواهی بپذیری این آنی است که قرار بود…
اینها بیتابیهای روح است، برای خانهی نخست. برای ابدیت.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ﴿٤٥﴾ ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ ﴿٤٦﴾ وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ ﴿٤٧﴾ لَا يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ ﴿٤٨﴾ نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
به یقین، پرهیزگاران در باغهای سرسبز بهشت و در کنار چشمهها هستند
فرشتگان به آنها میگویند: داخل این باغ ها شوید با سلامت و امنیت
هر گونه حسد و کینه و دشمنی را از سینه آنها برمیداریم
در حالی که همه برادرانه بر تختها روبهروی یکدیگر قرار دارند
هیچ خستگی ای در آنجا به آنها نمیرسد، و هیچ گاه از آن اخراج نمیگردند
بندگانم را آگاه کن که من بسیار بخشنده مهربانم!