پیر گمراه | داستان عبرت انگیز
پیر گمراه
گاهی اوقات انسان حق را میشناسد و دوست دارد از آن پیروی کند…
اما لذتهای دنیا فریبش میدهد و بر معصیت خود باقی میماند…
????«أعشیٰ بن قیس» پیری شاعر بود… وی برای دیدار با پیامبر ﷺ از یمامه به سوی نجد آمد و میخواست اسلام بیاورد…
بر مَرکب خود با شوق بسیار به سوی پیامبر ﷺ میآمد و در همین حال اشعاری را در مدح پیامبر ﷺ میسرود…
همچنان درهها و صحراها را پیمود و شوق دیدار پیامبر ﷺ و رغبت به اسلام و نفرت از بتها او را به پیش میبرد…
????هنگامی که به مدینه نزدیک شد برخی از مشرکان راه او را گرفتند و از او پرسیدند چرا به مدینه میرود؟؟
به آنان گفت که قصد دیدار پیامبر ﷺ را دارد تا اسلام آورد…
آنان از اسلام آوردن او ترسیدند؛
چرا که اگر او اسلام میآورد، پیامبر خدا ﷺ قویتر میشد…
شاعر پیامبر ﷺ حسّان بن ثابت آنگونه آنان را آزرده بود، چه رسد به اینکه شاعر عرب، اعشیٰ بن قیس اسلام بیاورد!
????لذا گفتند: ای اعشیٰ دین خودت و دین پدرانت برایت بهتر است…
اعشی گفت: بلکه دین او بهتر و استوارتر است…
به همدیگر نگریستند و با هم مشورت کردند که چگونه او را از دین خدا باز دارند…
پس به او گفتند: ای اعشیٰ او زنا را حرام میداند…
اعشیٰ گفت: من پیری کهنسالم…
نیازی به زنان ندارم!
گفتند: او خُمر را نیز حرام میداند…
گفت: خُمر از بین برندهی عقل و ذلیل کنندهی مردان است. نیازی به آن ندارم!
????هنگامی که دیدند او بر اسلام آوردن استوار است، گفتند: صد شتر به تو میدهیم…
در مقابل آن اسلام نیاور و به نزد قوم خودت باز گرد…
اعشیٰ کمی به آن مالِ بسیار فکر کرد… ثروت بزرگی بود…
شیطان بر عقلش غالب شد و به آنان گفت: باشد؛ مال را میپذیرم.
????مشرکان برایش صد شتر جمع کردند و آن را برداشت و با کفر خود راه بازگشت را در پیش گرفت.
پیرمرد، در حالی که شاد بود و خوشحال، صد شتر را در برابر خود میراند…
اما همین که نزدیک سرزمین خود شد از شتر افتاد و گردنش شکست و درجا مُرد.
????إنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا
ما راه را به او (انسان) نشان دادیم، (اختیار با اوست) خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!
همچنان ببینید :