امام ابن القیم- رحمه الله علیه- در (کتاب) “مدارج السالکین” نوشته است:
فصل در بیان مراتب هدایت خاص و عام، و این ده مرتبه است:
مرتبه اول:
سخن گفتن الله تعالی با بنده اش در بیداری بدون واسطه (ملائکه)، و این بلندترین مرتبه ها است، قسمیکه با موسی بن عمران – صلوات اللّه وسلامه على نبيّنا وعليه- ، سخن گفت، الله تعالی می فرماید:
{وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا} [النساء: 164] «و الله تعالی با موسى سخن گفت، سخن گفتنى ویژه».
الله تعالی در اول همین آیت وحی خود به نوح علیه السلام و دیگر پیامبران را یاد آور شده است، و سپس موسی علیه السلام را به سخن گفتن اختصاص نموده است، و این اختصاص دال بر ویژه بودن این امر از وحی است که در اول آیت ذکر شد، و این تکلم را به اصل مصدر “تکلیم” تاکید نموده است تا اینکه توهمات معطله، جهمیه و معتزله یعنی: الهام و یا اشاره و یا تعریف نفسی است، نه سخن گفتن حقیقی، مرفوع گردد. لذا الله تعالی این فعل را به مصدر موکد نموده، واین مفید تکلم حقیقی است نه مجازی.
فراء – امام اهل لغت – می گوید: سخن به هر وسیله که به انسان برسد عربها آن را کلام می نامند، واین در صورتیکه همراه با مصدر ذکر نشود، و اگر او را به مصدر ملحق سازد پس او جز کلام حقیقی چیز دیگر نیست، مثلا گفته می شود: فلان أراد إرادةً، فلانی اراده ای را اراده کرده است، مقصد شان حقیقت اراده است، گفته می شود: أراد الجدار، دیوار اراده کرد، و گفته نمی شود: أراد الجدار إرادةً، دیوار اراده ای را اراده کرده است، زیرا اراده دیوار مجاز و غیر حقیقی است. الله تعالی می فرماید:
{وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ} [الأعراف: 143]«و چون موسى به میقات و وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا به تو بنگرم!»
و این تکلم الهی با موسی علیه السلام غیر از تکلم اول است که بسوی فرعون فرستاده بود. فلهذا موسی علیه السلام در این تکلم دوم از او طلب نگاه کردن بسوی ذات باری تعالی را نمود نه در اول، و درین تکلم الواح تورات برایش داده شد، و این وعده الله تعالی برای او بود، و در تکلم اول بنا بر وعده نبود، و درین مورد الله تعالی به او فرمود:
{يَامُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالَاتِي وَبِكَلَامِي} [الأعراف: 144] «اى موسى! من تو را بر مردم با پیامهایم و سخنم برگزیدهام» سلف صالح اجماع نموده اند که مراد از “بكلامي” ای بتکلیمی یعنی سخن زدن با من.
و الله تعالی در کتاب خود خبر داده است که او موسی را ندا (صدا) کرده، وهمچنین ذکر نموده که با او مناجات نموده است، پس ندا از دور و مناجات از نزدیک صورت می گیرد. آدم علیه السلام در مجادله با وی گفت: (أنت موسى الّذي اصطفاك اللّه بكلامه، وخطّ لك التّوراة بيده؟)
«تو همان موسی هستی که الله تعالی تو را با سخن زدن برگزیده؛ و تورات را با دست خود به تو نوشته کرده است؟».
و این الفاظ را اهل موقف وقتیکه از او (موسی علیه السلام) شفاعت در نزد الله تعالی بخواهند، می گویند، و این چنین در حدیث اسراء در دیدار آنجناب صلی الله علیه وسلم با موسی علیه السلام در آسمان -ششم و یا هفتم بر اختلاف روایت- ذکر گردیده است.
این تفضیل وبرتری او از جهت سخن گفتن با الله تعالی است، اگر تکلم الهی با او مانند وحی برای سایر پیامبران می بود، پس تخصیص موسی درین احادیث کدام معنایی نداشت، و به کلیم الله نامیده نمی شد. الله تعالی می فرماید: {وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ} [الشورى: 51] «و هیچ بشرى را سزاوار نیست كه الله تعالی با او سخن گوید مگر از طریق وحى یا از پس پرده و حجاب یا آنكه فرستادهاى (به نام فرشته) فرستد، پس به اذن او هر چه بخواهد وحى كند».
از همین رو در میان تکلم از طریق وحی، و تکلم بوسیله ملائکه و تکلم از پشت پرده تفاوت وجود دارد.
مرتبه دوم:
مرتبه وحی خاص: واین برای پیامبران است، الله تعالی می فرماید:
«إنّا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوحٍ والنّبيّين من بعده»: «(اى پیامبر!) ما به تو وحى كردیم، آنگونه كه به نوح و پیامبران پس از او وحى كردیم» و فرموده است:« وما كان لبشرٍ أن يكلّمه اللّه إلّا وحيًا أو من وراء حجابٍ» و هیچ بشرى را سزاوار نیست كه الله تعالی با او سخن گوید مگر از طریق وحى یا از پس پرده و حجاب».
وحی در این آیت نوعی از انواع تکلم قرار داده است، و اما در آیت سوره نساء شریک برای تکلم گردانیده است. اعتبارات در هرجا متفاوت است: در سوره نساء مراد تکلم خاص است یعنی بدون واسطه. واما در سوره شوری تکلم عام است که می توان سخن را بطریقه های گوناگون ادا کند.
وحی در لغت بمعنای ابلاغ سریع و پنهانی است، و در فعل او گفته می شود: وَحَى، وَ أَوْحَى، وحی کرد. وحی اقسام گوناگون دارد، که ان شاء الله آنرا بیان می کنیم.
مرتبه سوم:
فرستادن پیامبر ملکی بسوی پیامبر بشری. سپس وحی می کند بسوی او آنچه را از طرف الله به آوردن و وحی آن مامور شده است.
پس این مراتب سه گانه مخصوص پیامبران بوده، و به غیر ایشان نمی باشد. البته این پیامبر ملکی به پیامبر بشری گاهگاهی بشکل انسان متمثل می شود، که او را مشاهده نموده، و مخاطب قرار می دهد، و همچنان گاهی او را به صورت اصلی که خلق شده می بیند، و بعض اوقات ملک در او داخل می شود، و وحی میکند آنچه را الله تعالی به او دستور داده است. و بعدا از او بیرون می شود، و این انواع سه گانه برای پیامبر ما – صلی الله علیه وسلم- حاصل شده است.
مرتبه چهارم: مرتبه الهام است:
و این پست تر از رتبه وحی خاص است، و پایان تر از مرتبه صدیقان می باشد، قسمیکه برای عمر بن خطاب – رضی الله عنه- بود، قسمیکه پیامبر- صلی الله علیه وسلم- فرمودند:(إنّه كان في الأمم قبلكم مُحَدَّثُون، فإن يكن في هذِه الأمَّة فعمر بن الخطاب) «یقیناً در امت های قبل از شما الهام شده گان بودند، اگر در این امت کسی باشد آن عمر بن خطابس است».
و شیخ الاسلام تقی الدین ابن تیمیه-رحمه الله- را شنیدم می گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم بطور قطع فرموده: اینکه در امت های قبل از ما الهام شده گان بودند، و اما وجود آنها را درین امت به (حرف شرط) “إنّ” تعلیق نموده است. با وجود اینکه این امت افضل ترین امتها است، زیرا امت های گذشته محتاج ونیازمند آنها بودند. واما این امت – امت محمدی – مستغنی وبی نیاز از آنها است، به سبب کامل بودن پیامبرق، وشمولیت رسالتش. از همین رو الله تعالی این امت را بعد از آنجناب صلی الله علیه وسلم نیازمند ومحتاج به صاحب کشف وکرامات و نه هم به صاحب الهامات نگردانیده است. واین تعلیق از جهت کمال این امت است نه از جهت نقصان آن.
محدث (الهام شده): او کسیکه در راز و قلب او چیزی پیدا می شود که حقیقت هم همان چیز است.
شیخ ما فرمودند: «صدیق مکمل تر از محدث (الهام شده) است، بخاطریکه او با کمال تصدیق و متابعت، از الهام و کشف بی نیاز گردیده است، بخاطریکه او تمام قلب، راز، ظاهر و باطن خود را به رسول الله صلی الله علیه وسلم تسلیم داده است، پس بوسیله رسول الله از الهامات وکشف خویش مستغنی گردیده است.
در ادامه سخن گفت: و این محدث(الهام شده) آنچه که برای او الهام می شود؛ به آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، عرض می کند، پس اگر موافقت کرد قبول می نماید و در غیر آن رد می کند، پس از این معلوم شد که مرتبه صدیقیت بالاتر از مرتبه تحدیث – الهام – است.
و اما آنچه را که انسان های جاهل وبی خرد وخیال پردازان می گویند:”قلبم از پروردگارم بیان کرد”، پس درست است که قلبش بیان کرده است، لکن از طرف چه کسی؟ از طرف شیطانش یا از طرف پروردگار؟
پس هرگاه بگوید: قلبم از پروردگارم بیان می کند، این حدیث را بسوی او کسی نسبت می دهد،که او را نمی شناسد. واین دروغ است.
و محدث (الهام شده) این امت هرگز این چنین نگفته است، و نه هم هیچ روزی زبان به لب کشیده باشد، الله تعالی او را پناه داده بود که چنین بگوید. بلکه روزی کاتبش چنین نوشته بود، “این را الله تعالی به امیر المومنین عمر بن خطاب دانانیده” پس (عمر) فرمود: نه، محو کن و بنویس، این را عمر بن خطاب چنین می بیند، اگر صحیح باشد پس از طرف الله است، و اگر خطا باشد از طرف عمر است که الله و رسولش از آن بیزار هستند.
و در مورد سهم کلاله که گفته است: در آن از رایی خود می گویم، پس اگر درست باشد پس از طرف الله است، و اگر خطا باشد از طرف من و شیطان است.
پس این قول محدث (الهام شده) بگواهی رسول الله- صلی الله علیه وسلم- است. و بالعکس شخص اتحادی و حلولی؛ و اباحی هرزه گو( )؛ شنوای هر دروغ؛ مرتکب هرگونه معاصی را می بینی که می گوید: دل من از پروردگارم بیان کرد!! پس فرق بین این دو قایل، واین دو مرتبه و قول و حال را ببین، و برای هر صاحب حق حقش را بده، آلوده و خالص را یکسان مگردان.
مرتبه پنجم: مرتبه فهمانیدن است، الله تعالی می فرماید: {وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا} [الأنبياء: 78]: «و داود و سلیمان (را یاد كن) آن هنگام كه درباره كشتزارى كه گوسفندان قوم، شبانگاه در آن چریده (و آن را تباه ساخته بودند) داورى مىكردند و ما شاهد داورى آنان بودیم. پس ما آن (حكم حقّ) را به سلیمان تفهیم كردیم و ما به هر یك از آنها، فرزانگى و دانش دادیم» الله تعالی احوال این دو پیامبر بزرگوار را بیان کرده و آنها را به علم و حکمت توصیف نموده است. واما در این واقعه معین سلیمان – علیه السلام- را به فهم مختص نموده است.
علی -رضی الله عنه- در جواب سوالی که آیا رسول الله- صلی الله علیه وسلم- شما را به چیزی از دیگران خاص کرده است؟ فرمود: نه خیر، قسم به ذاتیکه نبات را می رویاند و موجودات را آفریده، مگر فهمی را که الله تعالی به بنده اش در کتابش روا می دارد، و آنچه که در این صحیفه است، (و در آن دیات، آزاد کردن غلامان و اینکه مسلمان به کافر کشته نمی شود، بود). و در رساله عمر بن خطاب به ابو موسی اشعری- رضی الله عنهما-: آمده است: فهم را جستجو کن؛ فهم را جستجو کن، در آن مسایل وخصومات که برای تو می آید.
پس فهم برای بنده نعمتی از جانب الله است، و نوری است که الله تعالی در قلب او داخل می کند آنچه را دیگران نمی فهمند او می فهمد و دیگران درک نمی کنند او درک می کند، و از نص چیز را می داند که دیگران نمی دانند، در حالیکه هر دو در حفظ و اصل معنای آن مساوی و برابر اند.
پس فهم از جانب الله و رسول او عنوان صدیقیت، و منشور ولایت نبوی است، و در آن تفاوت مراتب علما است، حتی اینکه هزار نفر به یک شخص محسوب گردیده است.
به فهم عبد الله ابن عباسب اندکی دقت کنید؛ هنگامیکه عمرس از او و جمعی از اهل بدر در باره سوره نصر (إذا جاء نصر اللّه والفتح) پرسید: عبد الله ابن عباسب از این سوره چیزی را فهمید که همه بزرگان صحابه عاجز ماندند، گفت: که مراد از آن اعلان وفات پیامبرق، و اعلان نزدیک شدن اجل او است. عمر فاروقس در این فهم با او موافقت نمود، در آن هنگام عبد الله ابن عباسس خورد سال ترین آنها بود، و اعلان اجل پیامبرق را در این سوره از کجا پیدا نمود؛ اگر فهم خاص نمی بود؟ از این دانسته می شود که آگاهی و فهم او باندازه رسیده که فهم اکثریت مردم از آن قاصر بود. روی همین ملحوظ صاحب الفهم جز از نصوص به چیز دیگری ضرورت ندارد، واما سایر مردم که فهم برای شان داده نشده به نصوص و چیز های دیگر نیازمند هستند.
مرتبه ششم: مرتبه بیان عام:
و آن عبارت از بیان حق و تمیز او از باطل به دلایل، شواهد و علایم آن می باشد، بگونه که در قلب دیده می شود قسمیکه بچشم دیده می شود.
و این مرتبه حجت الله تعالی بر بالای خلقش می باشد، همان حجتی که کسی را عذاب نمی دهد و نه هم گمراه می کند مگر بعد از اتمام حجت بر آنها، الله تعالی می فرماید: {وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ} [التوبة: 115] «و الله هیچ وقت قومی را پس از آنکه هدایتشان کرده است گمراه نمیسازد تا زمانی که آنچه را باید از آن بپرهیزند برایشان روشن نماید» پس این گمراهی سزای او بر آنها است. آنگاه که هدایت را برای شان بیان نمود، بیان او را نپذیرفتند، و به آن عمل نکردند، پس آنها را سزا داد، به اینگونه که از هدایت گمراهشان ساخت، و الله تعالی کسی را هرگز گمراه نمی کند مگر بعداز این بیان.
وقتیکه این را دانستی راز قضاء وقدر الهی را میدانی، و بسیاری از شکوک و شبهات در این باب زایل میشود، و حکمت الله تعالی را در گمراهی گمراهان از بندگانش را می دانی، و قرآن به این امر در چندین جا تصریح کرده است، مانند قول او تعالی: {فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ} [الصف: 5] ، «پس چون منحرف شدند، الله تعالی دلهاى آنان را منحرف ساخت». و قول او تعالی: {وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ} [النساء: 155] «و گفتن این سخن كه بر دلهاى ما پرده افتاده است (آنان را عقوبت كردیم) بلكه الله تعالی بر دلهاى آنان به خاطر كفرشان مهر زد»
کفر در آیت اول: کفر عنادی.
و در آیت دوم: کفر طبیعی است.
و قول او تعالی: {وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ} [الأنعام: 110] «این بار نیز دلها و چشمهایشان را دگرگون و واژگون مىكنیم و آنان را در طغیانشان رها مىسازیم تا سرگردان بمانند». الله تعالی آنها را بعد از اینکه یقین و تحقیق کردند و ایمان نیاوردند، به عدم قبول ایمان سزا داد، باینکه دل ها و چشم های شان را منقلب گردانید و هدایت نشدند؛ پس به این موضوع فکر حقیقی کن، که این موضوع بس بزرگ است.
الله تعالی می فرماید: {وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى} [فصلت: 17] «و امّا قوم ثمود، آنان را هدایت كردیم ولى كوردلى را بر هدایت ترجیح دادند» پس این هدایت بعد از بیان و دلالت است، و او شرط است نه موجب، پس اگر هدایت دیگر مقترن نشود و کمال هدایت حاصل نشود، هدایت توفیق و الهام است.
و این بیان بر دو نوع است:
بیان به نشانه های مسموع و قرائت شده .
بیان به نشانه های دیدنی.
و هر دوی آنها دلایل و علایم بر توحید الله تعالی و اسماء و صفات و کمال او می باشد، و تصدیق به آنچه که رسول اللهق از آن خبر داده است، و لذا از بنده های خود می خواهد بوسیله آیات تلاوت شده در مورد آیات دیدنی فکر بکنند و آنها را در تفکر در مورد این و آن تشویق می کند.
و این بیانی است که از خاطر آن پیامبران فرستاده شدند، و بر گردن آنها نهاده شده است و بعد از آن بر بالای علماء واجب گردانیده شده است. و بعد از این بیان الله تعالی کسی را بخواهد گمراه می کند، الله تعالی می فرماید: {وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ} [إبراهيم: 4] «هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر به زبان قومش، تا (بتواند پیام الله تعالی را) براى مردم بیان كند، پس الله تعالی هر كه را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه مىكند و هركه را بخواهد (وشایسته بداند) هدایت مىنماید، و اوست عزیز وحكیم» پس پیامبران بیان کنندگان هستند، و الله تعالی کسی را گمراه می کند و کسی را به عزت و حکمت خود هدایت میکند.
مرتبه هفتم: بیان خاص:
واین بیان مستلزم برای هدایت خاص است، و این بیان با عنایت الهی، توفیق و برگزیدگی اش مقارن گردیده است. هرگاه اسباب ذلت و رسوایی و ریشه آن را از قلبش بیرون کند، حتما هدایت از او تخلف نمی کند، الله تعالی در این مرتبه می فرماید: {إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ} [النحل: 37] «(اى پیامبر) اگرچه بر هدایت آنان حرص مىورزى، اما (بدان كه) قطعاً الله تعالی كسى را كه (بخاطر سوء انتخاب وعملش) گمراه كرده هدایت نمىكند» و در جای دیگر می فرماید: {إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ} [القصص: 56]«(اى پیامبر!) همانا تو نمىتوانى هر كه را دوست دارى هدایت كنى (و به مقصد برسانى)، بلكه این الله تعالی است كه هر كس را بخواهد هدایت مىكند». پس بیان اول شرط است، و این موجب است.
مرتبه هشتم: مرتبه شنواندن است:
الله تعالی می فرماید: {وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْرًا لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ} [الأنفال: 23] «و اگر الله تعالی خیرى در آنان مىدانست، شنوایشان مىساخت، (حرف حقّ را به گوش دلشان مىرساند) ولى با (این روحیهى لجاجتى كه فعلاً دارند، حتّى) اگر شنوایشان مىساخت، باز هم سرپیچى كرده روى مىگرداندند. (در دل یقین پیدا مىكردند، ولى در ظاهر اقرار نمىكردند) » وهمچنین فرموده است: {وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ} [فاطر: 19] «و هرگز بینایی و نا بینایی برایر نیست، و سایه و گرماى آفتاب (یكسان نیستند) و زندگان و مردگان یكسان نیستند. همانا الله تعالی (حقّ را) به هر كس كه بخواهد مىشنواند و تو هرگز نمىتوانى به كسانى كه در گورها هستند (حقّ را) بشنوانى. تو جز بیم دهندهاى (بیش) نیستى» .
و این شنواندن خاص تر از شنواندن حجت و تبلیغ است، پس آن برای آنها حاصل شدنی است، و به ذریعه آن بالای شان حجت قایم شده است، البته آن شنواندن گوش ها است، و این شنواندن قلب است، زیرا هر کلام دارای لفظ و معنی است، و برای او نسبتی بسوی گوش و قلب است، و به آنها مرتبط است، پس شنیدن لفظ وظیفه گوش است، و شنیدن حقیقت معنای و مقصود آن حق قلب است. از همین رو الله تعالی شنیدن مقصد را از کفار منتفی نمود که آن حق قلب بود، و شنیدن گوش را برایشان ثابت کرد که آن وظیفه گوش است، او تعالی می فرماید: {مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ} [الأنبياء: 2] «هيچ بخش تازه اي از قرآن (و اندرز جديدي) از سوي پروردگارشان به ايشان نمي رسد مگر اين كه آن را به شوخي مي شنوند و به بازي مي گيرند.(آنان در حالي هستند كه) دلهايشان غافل است از انديشيدن درباره آن».
و این شنیدن به شنونده هیچ سودی نمی رساند جز اینکه حجت بالایش قایم میگردد، و اما ثمره مطلوب با قلب غافل و اعراض کننده حاصل نمی گردد، بلکه شنونده با وجود اشتراک در شنیدن زمانیکه از جلسه بیرون می شود، می گوید: همین حالا چه گفت!! {أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ} [محمد: 16] . «آن جماعت کسانی هستند که الله تعالی در دل های شان مهر زده است».
و فرق بین این مرتبه و مرتبه افهام این است که این مرتبه بواسطه گوش حاصل می شود، و اما مرتبه افهام عام است، پس این مرتبه ازین وجه خاص از مرتبه فهم است، و مرتبه فهم خاص از وجه دیگر است. و این به معنای مراد ومتعلقات و لوازم او و اشارات ارتباط دارد، و مدار مرتبه سماع رسانیدن مقصود خطاب به سوی قلب است، و بر این سماع، سماع قبول واجابت مترتب می گردد.
بناء پس این سماع سه مرتبه است: شنیدن گوش، شنیدن قلب و شنیدن قبول و اجابت.
مرتبه نهم:
مرتبه الهام است، اوتعالی می فرماید: {وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا} [الشمس: 7] «به نفس سوگند و آنكه آن را سامان داد پس پلیدىها و پاكىهایش را به او الهام كرد». و پیامبر- صلی الله علیه وسلم- برای حصین بن منذر خزاعی وقتیکه اسلام آورد فرمودند،بگو:«اللّهمّ ألهمني رشدي، وقني شرّ نفسي» : «ای الله برایم رهیابی ام را الهام کن و مرا از شر نفسم نجات ده».
صاحب کتاب منازل السائرین، الهام را مقام الهام شده گان گردانیده است، و او را بالاتر از مقام فراست می داند، بخاطریکه فراست به ندرت واقع می شود، و در بعضی اوقات برای صاحبش مشکلی را ایجاد می کند، و الهام نمی باشد مگر در مقام عتید یعنی در مقام قرب و نزدیکی.
به نظر من: تحدیث خاص تر از الهام است، زیرا الهام برای همه مومنان بحسب ایمان شان عام است، پس الله تعالی هدایت را برای هر مومن الهام می کند، که ایمان خود را بدست بیآورد، و اما در باره تحدیث پیامبر- صلی الله علیه وسلم- فرمودند: (إن يكن في هذه الأمّة أحد فعمر) «اگر در این امت یکی – یعنی از محدثین – باشد؛ پس عمر است».
پس تحدیث الهام خاص است، و او وحی بسوی غیر پیامبران یا مکلفین می باشد، مانند قول تعالی: {وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ} [القصص: 7] «و ما به مادر موسى الهام كردیم كه او را شیر بده» و قول او تعالی: {وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي} [المائدة: 111] «و (به یاد آور) زمانى كه به حواریّون (یاران مخصوص عیسى) وحى فرستادم كه ایمان آورید به من وبه رسولم».
و یا به غیر مکلفین، مانند قول او تعالی: {وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ} [النحل: 68] «وپروردگارت به زنبور عسل وحى (و الهام غریزى) كرد كه از بعضى كوهها و درختان و از آنچه مردم بنا مىکنند خانههایى بساز» پس همه اینها وحی الهامی است.
و اما اینکه بالاتر از مقام فراست قرار دارد، درست نبوده ، زیرا فراست به ندرت واقع می شود قسمیکه گذشت، و چیز نادر حکم ندارد، و گاهی نافرمانی صاحب خود را می کند و اطاعت نمی کند و الهام جز در مقام عتید نمی باشد، یعنی در مقام قرب و حضور.
و تحقیق این است که هر یک از فراست و الهام به عام و خاص تقسیم می شود، و هر خاص آن بالاتر از عام دیگر است، و عام هر یک آنها اکثر واقع می شود، و خاص آن کم واقع می شود.و لکن فرق صحیح این است که فراست مربوط به نوع کسب و تحصیل می باشد، و اما الهام تنها موهبه الهی است، کسب نمی شود.
فصل: درجه های الهام:
الهام سه مرتبه دارد:
مرتبه اول:
خبری که از طریق وحی قطعی مقرون به شنیدن می باشد، واقع می شود، چون مطلق نبأ عبارت از خبر دارای شأن است، پس هر خبر نبأ شده نمی تواند، و نبأ آن است که از غیب بزرگ باشد.
و مراد از وحی و الهام: همان اعلام واخبار که به موجب آن اطمینان قطعی، بوسیله شنیدن و یا هم اعلام بدون واسطه حاصل می شود.
اما حصول آن بواسطه شنیدن الهام نبوده، بلکه از جمله خطاب محسوب می شود، و این بغیر از پیامبران مستحیل است، و موسی علیه السلام به آن اختصاص یافته، و مورد خطاب الله سبحانه و تعالی قرار گرفته است.
و اما آنچه را که بسیاری از اربابان ریاضت می شنوند؛ یکی از وجوه سه گانه می باشد که چهارم ندارد:
بهترین واعلاترین آن: اینکه ملائکه آنها را در سخنان جزئی مخاطب قرار دهد، و این بغیر از پیامبران برای برخی دیگر نیز واقع می شود، قسمیکه عمران بن حصین ملائکه را مشاهده می نمود وآنها به وی سلام گفته ومورد خطاب قرار می دادند، تا اینکه – از شدت بيماري – بدن خود را داغ كرد ( )؛ سخن زدن با وی را ترک کردند، و هنگامی که علاج بوسیله کی را ترک نمود، دوباره خطاب ملکی را کسب نمود.
و این خطاب ملائکه دو نوع است:
یکی آن: خطابی که به گوش خود می شنود، و این نسبت به عموم مؤمنین بسیار نادر است.
دوم: خطاب به قلب او که ملائکه روح او را مخاطب قرار می دهد، چنانكه در حدیث مشهور است:«إنَّ للمَلَكِ لَمَّةً بقلبِ ابنِ آدم، وللشيطان لَمَّةً، فلَمَّةُ الملَكِ: إيعادٌ بالخير وتصديقٌ بالوعد، ولَمَّةُ الشّيطانِ إيعادٌ بالشَّرِّ وتكذيب بالوعد» «همانا شيطان و ملَک هر كدام با انسانها پيوندي دارند. پيوند و رابطه فرشته با آدم اين است كه او (انسان) را وعده ي خير و نيكي مي دهد، و براي پذيرفتن حق آماده اش مي كند و ارتباط شيطان با آدم اين است كه او را وعده داده و وي را وادار به تكذيب حق مي كند».
هر كس توفيق پذيرفتن حق را يافت، بداند كه از طرف الله است، و بايد الله را سپاس گويد، و هر كس غير از اين را يافت، از شيطان مطرود پناه به الله بگيرد. بعد رسول الله – صلى الله عليه وسلم – اين آيه را تلاوت كرد كه مي فرمايد: {الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا} [البقرة: 268] «شیطان (به هنگام انفاق،) شما را از فقر وتهیدستى بیم مىدهد وشما را به فحشا و زشتىها فرا مىخواند، ولى الله تعالی از جانب خود به شما وعدهى آمرزش و فزونى (نعمت) مىدهد و الله تعالی وسعت بخش داناست».
و او تعالی فرموده است: {إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا} [الأنفال: 12] «(به یادآور) زمانى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمایم، پس شما افراد با ایمان را تقویت كنید» در تفسیر این آیت گفته شده: قلب های شان را تقویه کنید، و آنها را به کامیابی مژده دهید، و همچنین گفته شده است: همراه آنها در جنگ ومبارزه اشتراک ورزید، و هر دو قول حق است، زیرا ملائکه در جنگ حاضر شده، و دل های شان را نیز ثبات بخشیدند.
و از این قبیل خطاب موعظه الله تعالی در دل بنده های مؤمن است، قسمیکه در جامع ترمذی و مسند احمد از حدیث نواس بن سمعان از پیامبر- صلی الله علیه وسلم- روایت می کنند که می فرماید: «إنَّ اللّه تعالى ضربَ مثلًا صراطًا مستقيمًا، وعلى كنفتي الصِّرَاط سُوران، لهما أبواب مفتَّحَة، وعلى الأبوابِ ستورٌ مُرْخَاة، وداعٍ يدعو على رأسِ الصِّرَاطِ، وداعٍ يدعو فوق الصِّرَاط، فالصِّراط المستقيمُ الإسلام، والسُّوران حدودُ اللهِ، والأبوابُ المفتَّحَةُ محارمُ اللهِ، فلا يقَعُ أحدٌ في حدٍّ من حدود الله حتَّى يكشِفَ السِّتْر، والدّاعي على رأسِ الصِّرَاطِ كتابُ الله، والدَّاعي فوقَ الصِّراطِ واعظُ اللهِ في قَلْبِ كلِّ مؤمنٍ».
«الله تعالی مثال راه صراط المستقیم را چنین بیان کرده است، و در هر دو پهلوی این راه مستقیم دو دیوار است، بر هر کدام آنها دروازه های باز است، و در سر دروازه ها پرده آویزان است، و ندا کننده ای بر سر صراط صدا می کند، و یک ندا کننده از بالای صراط ندا میکند، پس صراط مستقیم: اسلام است، و دو دیوار حدود الله تعالی است. وهر کس پرده را کشف کند، در حدود الله تعالی واقع می شود. و ندا کننده سر صراط کتاب الله تعالی است، و داعی بالای صراط واعظ الله تعالی در قلب هر مومن است».
همین واعظ در دلهای مؤمنان، الهام الهی بواسطه ملائکه است.
و اما واقع شدن آن بدون واسطه تا هنوز معلوم نیست، و فیصله قاطع بر نفی و اثبات آن موقوف به دلیل است، و الله اعلم.
نوع دوم: از خطاب شنیدنی: آواز جن ها است، وبرخی از آنها مؤمن صالح ، و برخی دیگر شیطان می باشند، و این هم دو نوع است:
یکی آن: اینکه مخاطب قرار بدهد که با گوش شنیده شود.
دوم:
اینکه در دل او بیاندازد، و از آن جمله وعده و تمنی وآرزو ها می باشد. وگاهگاهی انسان را امر و نهی می کند، قسمیکه الله تعالی گفته است: {يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا} [النساء: 120] «(شیطان) به آنان وعده مىدهد و ایشان را در آرزو مىافكند و شیطان جز فریب، وعدهاى به آنان نمىدهد» و در جای دیگر می فرماید: {الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ} [البقرة: 268]. «شیطان برای شما فقر را وعده می دهد و شما را به فحشا امر می کند» دل ازین نوع خطابها نصیب وبهره دارد، چنانكه گوشها نیز تحت تأثیر آن قرار دارد ، و معصوم جز از پیامبران کسی دیگر نمی باشد.
پس حالا شخص مخاطب از کجا می داند که این خطاب رحمانی است یا شیطانی؟ و به کدام دلیل؟ شیطان وحی خود را در نفس داخل می کند، و در گوش خطاب خود را می شنواند، و این شخص مغرور و فریب داده شده می گوید: برایم گفته شد و خطاب داده شدم!! راست می گوید؛ لیکن قائل کیست؟ ملائکه ویا شیطان؟ عمر بن خطاب برای غیلان بن سلمه صحابه ای که زن خود را طلاق داده و مال خود را بین اولادش تقسیم نمود،گفت: «من گمان می کنم شیطان خبر مرگ تو را شنیده و آن را در نفس تو انداخته است».
ای شهر ! پس چه کسی بعد از این مردم را امان خواهد بخشید ؟! ( )
نوع سوم:
سخن وخطاب تخیلی وتوهمی که از نفس خود شخص آغاز می شود، و بسوی او بر می گردد، ولی او فکر می کند که این سخن از کسی دیگر به او رسیده است، در حالیکه از نفس خودش است، که از او شروع و به آن اختتام پذیرفته است.
واین خطاب اکثر اوقات برای اهل سلوک عرض کرده می شود و بیچارگان دچار اشتباه می شوند، معتقدند که این خطاب الله تعالی است، با او سخن گفته است. هرگاه لطیفه مدرکه بوسیله ریاضت صفا وخلوص را حاصل کند، و همه مجراهایش از کثافت ها تخلی کند، در اینصورت بوسیله روح وقلب بالای بدنش حکمفرما می شود، و مصیر حکم از آن دو است، فلهذا نفس و قلب می کوشند که تمام معانی که به آنها متصل می گردد، خالص گردانند. و روح با جدیت کامل به آن می پردازد، و در محل آن ارتباطات ومشغله ها قرار می گیرد، وسپس قلب را به آن معانی مملو می سازد. عادتا آن معانی به خطاب قلبی و منطق روحی سرازیر می شود، وبا روح خالص یکجا می شود.
در این اثناء همان معانی به قوه سامعه به شکل صدای شنیده شده متشکل می شود. وبه قوه باصره مانند اشخاص مرئی تشکل پیدا می کند؛ پس در اینصورت چیزی دیده می شود و سخن نیز شنیده می شود؛ البته تمام این امور در نفس خودش است نه در خارج آن و سوگند یاد می کند که آن دیده و شنیده است، او این مرئیات ومسموعات را تصدیق نیز می کند، ولیکن آیا از خارج شنیده و دیده است یا در نفس خود؟ ضعف قوه تمییز، قلت علم، و استیلاء آن معانی بالای روح ، وتجرد آن از شواغل، همه این ها متحد شده این اشتباه را ایجاد می کند.
این طریقه های سه گانه روش های خطاب است. وهر کس برای خویش روش دیگری را انتخاب کند، غرور خدعه و فریب و تلبیس بييش نيست، و این موضوع مدار تمام اختلافات است، و از بهترین موضوعات مورد بحث است برای کسی که در این عرصه تحقیق می کند و آنرا فهمیده باشد، و الله الموفق للصواب.
فصل:
درجه دوم: الهامی است که عیاناً واقع می شود، و علامت صحت آن این است که هیچ پرده را نمی شگافد ، وهیچ حد را تجاوز نمی کند، وهرگز اشتباه نمی کند.
فرق بین این الهام و الهام در درجه اول: همان الهام شبیه علم یقینی است که زدودن آن از قلب غیر ممکن است. واما این الهام معاینه و مکاشفه است، بناء نسبت به اولی مقام بلند تری دارد، و از او آشکار تر است، نسبت او به قلب نسبت مرئیات به چشم سر است، و سه نشانه دارد :
یکی آن: پردۀ را نمی شگافد ، یعنی اگر صاحب این الهام از حالت شخص دیگر برایش کشف شود، پرده و ستر را نمی شگافد خیر باشد و یا شر، وآن را از دیگران می پوشاند. ویا اینکه آنچه را الله تعالی در موردش از مردم پوشیده است آن را کشف ننموده بلکه خویشتن را مخفی نگه می دارد، وهمچنین حالت کسی که برایش کشف شده باشد آن را نیز می پوشاند.
دوم: از حدود تجاوز نمی کند، احتمال دو وجه را دارد:
یکی آن: این الهام سبب طغیان وسرکشی از حدود الهی وارتکاب معاصی نمی باشد، مانند اصحاب کشف شیطانی.
دوم: مخالف حدود و شریعت الهی نمی باشد، مثلا در عورات مسلمانان تجسس نمی کند زیرا الله تعالی از این عمل شوم نهی نموده است، وهرگاه در اثر تجسس آگاه شود این کشف شیطانی بوده نه رحمانی .
سوم: هرگز در اشتباه واقع نمی شود ، بر خلاف الهام وکشف شیطانی، زیرا خطا ولغزش هایش بسیار است، قسمیکه پیامبر- صلی الله علیه وسلم- برای ابن صياد گفت: «ما ترى؟» چه را میبینی؟ گفت: «أرى صادقًا وكاذبًا» صادق وکاذب را می بینم. پیامبرص فرمودند: «لُبِّسَ عليك»، برای تو تلبیس شده است. یعنی حق وباطل برایت پوشیده شده است. بناء در کشف شیطانی حتما دروغ می باشد، صدق وراستی اش استمرار نمی کند.
فصل:
درجه سوم:
الهامی است که چشم را روشن می سازد، و از چشم ازلی سخن می گوید فقط. والهام غایت است که اشاره بسوی آن ممتنع است. ( )
عین تحقیق در نزد شیخ عبد الله انصاری عبارت از فناء در حضور حقیقت است، اینگونه که ماسوای همان حقیقت همه در آن مضمحل می شوند. عادات و رسوم فقط عدم محض می باشند. پس الهام در این درجه این چشم را برای الهام کننده مختص می گرداند ، بگونه که ادراک عقلی وسایر حواس به آن مخلوط نمی باشد. واگر ادراک عقلی و یا حسی موجود باشد پس تا هنوز عین حقیقت برای ملهم خاص نشده است.
و هیچ کسی نمی تواند قایل این کشف والهام را درک نموده وبفهمد مگر کسانی که همراه او بوده، و در این مسأله با وی شریک باشند، اربابان این نوع کشف ها می گویند که تمام خلایق از این کشف در حجاب هستند، علم و عقل و حال پرده های هستند که مانع وصول به آن می باشند. و خطاب مخلوقات بوسیله همین حجاب می باشد!!
و آنها زبان ولغت ما وراء الحجاب را از معنی محجوب نمی دانند؛ از این جهت اشاره به سوی آن، وتعبیر از آن ممتنع است، چونکه اشاره و عبارت به چیز محسوس و معقول ارتباط دارد، و این امر از ما وراء حس و عقل است.
خلاصه سخن: این الهام، الهامی است که وسائط برداشته شده ومضمحل می گردد، البته در شهود نه در وجود.
و اما پیروان مکتب فکر اتحادی معتقدین به وحدة الوجود آنها این اضمحلال واتحاد را در وجود می گردانند نه در شهود، و خواجه انصاری صاحب کتاب منازل را از جمله آنها محسوب می دارند. در حالیکه او از آنها عقلاً دیناً و معرفتاً بیزار است. و الله اعلم.
مرتبه دهم:
از مراتب هدایت: رویای (خواب) صادق:
و این از اجزای نبوت است، قسمیکه از پیامبر – صلی الله علیه وسلم- ثابت شده است که ایشان فرمودند: «الرُّؤْيَا الصَّادِقَةُ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ» «رویای صادق حصه از چهل و هفتم اجزاء نبوت است».
و در سبب تخصیص این مذکور گفته شده است: ابتدای وحی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم از رویای صادقه آغاز گردیده، واین خوابها شش ماه ادامه یافت، و بعد از آن به وحی در بیداری مدت بیست و سه سال انتقال نمود، تا اینکه آنجناب – صلوات الله علیه وسلامه- رحلت نمودند. از این جهت خواب جز چهل و ششم حصه نبوت محسوب می شود. و این نظر خوب است، اگر در روایت صحیح دیگر نمی آمد: «إِنَّهَا جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءًا» «رویا ( خواب) صالح حصه هفتادم از اجزاء آن است».
برخی از علماء در میان این دو روایت جمع نمودند: این به حسب حالت رویایی است، رویا صدیقین از چهل و ششمین حصه وحی است، و رویای عموم مؤمنین صادق از هفتادم حصه آن. و الله اعلم .
و رویا از جمله وحی محسوب می شود، و درست بودن آن به حسب صادق بودن انسان رویایی می باشد، پس درست ترین رویا (خوابها) از راستگوترین مردم است، و در آخر الزمان (قرب قیامت) اشتباه وغلط بودن آن کمتر به وقوع می پیوندد، قسمیکه پیامبر – صلی الله علیه وسلم- فرموده اند. وعلت آن دوری از عهد نبوت و آثار آن است. فلذا مؤمنان به رویا تعویض کرده شده اند، و اما در زمان قوت نور نبوت، ظهور نور نبوت و قوت آن ما را از رویا – خوابها- مستغنی می دارد.
و مانند این نمایان شدن کرامات بعد از عصر صحابه رضوان الله تعالی علیهم أجمعین، در حالیکه در عصر صحابه ظاهر نشده بود، چونکه قوت ایمان شان آنها را از این نوع مسایل مستغنی گردانیده بود. و اما مردم بعدی بنا بر ضعف ایمان شان به آن ضرورت پیدا نمودند. امام احمد: شبیه این سخن را نیز تصریح نموده است. عباده بن صامتس می فرماید: «رویا مؤمن کلامی است که بنده در خواب خود با الله تعالی سخن می گوید».
وآنجناب- صلی الله علیه وسلم- فرموده اند: «لم يَبْقَ من النُّبُوَّةِ إلا المبشِّرَات »، «از نبوات چیزی جز مبشرات باقی نمانده است».
قيل: وما المبشِّراتُ يا رسول الله؟ گفته شد: مبشرات چیست ای رسول الله؟
فرمودند: « الرُّؤيا الصَّالحة، يراها المؤمن أو تُرى له، وإذا تواطَأَت رؤيا المسلمين لم تكذبْ» «رویای صالحه، مؤمن آن را می بیند. ویا اینکه برایش نشان داده می شود. و هرگاه رویای آنها تطابق کند دروغ نمی باشد»
آنگاه که یاران پیامبرص شب قدر را در عشر اواخر در خواب دیدند ، آنجناب صلی الله علیه وسلم برای اصحاب خویش فرمود: (أرى رؤياكم قد تواطأت في العشر الأواخر، فمن كان منكم متحرِّيَها فليتحرَّها في العشر الأواخر من رمضان) «فکر می کنم خواب های شما در عشر اواخر تطابق نموده است، فلذا اگر کسی بخاطر کسب نمودن آن تلاش می ورزد، پس باید در ده روز اخیر رمضان تلاش کند».
رویا مانند کشف است، بعضی آن رحمانی است، بعضی نفسانی و بعضی شیطانی می باشد، پیامبر- صلی الله علیه وسلم- فرمودند: «الرّؤيا ثلاثة: رؤيا من اللّه، ورؤيا تَحْزينٌ من الشيطان، ورؤيا ممَّا يحدِّثُ به الرَّجُلُ نفسَه في اليقظة فيراه في المنام» ، رویا سه نوع است: رویا از طرف الله، و رویای غم انگیز از طرف شیطان و رویای که انسان آنچه را در بیداری انجام می دهد آن را در خواب می بیند».
و آنکه از اسباب هدایت است: او رویای است که از طرف الله خاص می باشد.
و رویای پیامبران وحی می باشد، بخاطر که آنها از شیطان معصوم می باشند، و این به اتفاق امت است، باین خاطر خلیل – علیه السلام- فرزند خود اسماعیل- علیه السلام- را بنا بر خوابي که دیده بود اقدام به قربانی نمود .
و اما رویای سایر مردم: به وحی صریح موازنه کرده می شود، اگر موافقت نمود درست بوده ، و در غیر آن مردود است.
اگر گفته شود: اگر رویا – خواب – ها صادق باشد؛ ویا اینکه توافق نماید؛ در این مورد چه می گویید؟
می گوییم: در این صورت مخالفت آن با وحی مستحیل است. بلکه مطابق به آن بوده، در مورد آن آگاهی می بخشد ، ویا اینکه از یک مسأله خاص آگاه می سازد، که شخص خواب بیننده از حکم آن غافل بود. وبوسیله همین خواب از اندراج آن در یک مسأله کلی دیگر آگاه می شود.
اگر کسی می خواهد خوابش صادق باشد، پس باید در صداقت و خوردن حلال، و محافظت بر اوامر و نواهی الهی پای بند باشد، و با طهارت روی به طرف قبله خواب کند، وذکر الله تعالی را کند تا اینکه خواب بر او غلبه نماید، در اینصورت حتما خواب او دروغ نمی باشد.
و صادق ترین رویا: رویا در وقت سحر است که در آن وقت الله تعالی نازل می شود، رحمت و مغفرت او نزدیک است، و شیاطین خاموش می باشند.
و عکس آن رویا در وقت عتمه ( ) است، در وقت انتشار شیاطین و ارواح شیطانی.
و عباده بن صامت- رضی الله عنه- گفته است: «خواب مؤمن کلام است که بنده در خواب همراه پروردگارش سخن می گوید».
و برای خواب، ملائکه های موکول اند که برای بنده در خوابش چیز های به تناسب خودش نشان می دهند، برای هر کس مناسب حال او بیان می کنند.
امام مالک: می فرماید:رویا از جمله وحی است، از تفسیر آن بدون علم منع نموده است، و می گوید: آیا با وحی الله تعالی بازی می کنید؟
و برای دیدن رویا، احکام آن و تفصیلات آن و طریقه تأویل آن موضع مخصوص است، اگر به ذکر آن بپردازیم از مقصود اصلی خارج می شویم!. و الله اعلم
ترجمه: استاد معروف حنیف