از تو نزد پروردگارم شکایت میبرم
﴿از تو نزد پروردگارم شکایت میبرم﴾!
فرزند آدم، برایم گفتند، یک روز دیگر مهمان توباشم.
در بیست و هشت روزی که گذشت، میزبانانی داشتم که مرا عزت کردند، خواب را از چشمان شان ربودند، شب زنده داری کردند، تا با من تا دم صبح راز ونیاز کنند.
محبتی که از این میزبانان دیدم، مرا به یاد بهشتیان انداخت.
بلی عزیز، بهشتیانی که نسیم خوش آیند جنت گونه های شفاف و نورانی شان را نوازش میداد و از دهن شان بوی من می آمد.
من به عرش میروم و به خالق یکتایم، ذات پاک الله سبحانه و تعالی، از این میزبانان سخن میگویم!
چون خالقم، به حبیبش، صلی الله وعلیه وسلم فرمود که تمام اعمال بنده مربوط خودش میشود، و صرف من فرستاده و تحفه ی الله سبحانه وتعالی هستم و کسی که عزت مرا داشت و از من به نیکی میزبانی کرد، پاداشش را صرف و صرف او تعالی برایش میدهد.
پاک است آن ذاتی که مرا خلق کرد، و مرا از میان ماه های دیگر برگزید، و بهترین ماه ها نامم نهاد، قرآن، کلام پاکش را در یکی از لحظات مقدس من نازل کرد، و شب قدر را در یکی از شب های دهه ی اخیرم گذاشت.
چرا او تعالی از دوازده ما های دیگر مرا برگزید و گرامی ام داشت؟
فرزند آدم!
صرف برای تو، آل تو و ذات و ذریه ی تو!
بلی! این همه رحمتش را بر تو ارزانی کرد و تو را باشرف ترینِ مخلوقات نامید و تو را در زمین خلیفه مقرر کرد.
بتو چشم و گوش و دهن وصورت، دست و پا داد، عقل و محبت را باعطوفت در قلبت جا داد و عِلمت آموخت.
صورتت داد و با نزول قرآن و وصایا و اندرز های خاتم النبیین صلی الله وعلیه وآله واصحابه وسلم سیرتت را رنگ داد.
از جنس خودت، مؤنس و غمخواری برایت مقرر کرد تا باهم عطوفت کنید و نسل آورید.
آسمان نیلگون، زمین پهناور، آب شفاف، باغ و راغ را مسخر تو کرد و خزنده و پرنده، درنده و اهلی را مطیع تو ساخت.
اگر آب بحر مدادم شود ذکراین همه نعمت های بیکرانی را که بر تو ارزانی کرده، نتوان نوشت.
آری فرزند آدم!
این همه را و من را، در پهلوی تمام نعمات دیگر بر تو ارزانی کرد، چون خالقت تو را خیلی دوست دارد و نمیپسندد آتش جهنم به تو برسد.
مرا مایه ی رحمت، مغفرت و خلاصی تو از آتش جهنم ساخت.
ای میزبان عزیز!
از تو خوشم آمد، و بدون شک، بی کم و کاست پاسِ این همه خدمات قلبی تو را به مالک آسمانها و کائنات میرسانم و در کتابم اسم تو را به خط زرِّین مینویسم.
اما ای فرزند دیگرِ آدم!
چشمم برای تو بی درنگ میگیرید، دلم برایت خیلی گرفته وآسمان و زمینِ قلبم پر از داغ های ﴿بی پروائی﴾ تو است.
برایت خون جگرم، و برای شفاعت تو، نزد خالقم چیزی ندارم که تقدیمش کنم.
مرا زخوف پروردگارم لرزه در اندام است، اما تو عجب بی باکانه شب را روز و روز را شب میکنی؟!
همین بود مهمان نوازی تو؟
آیا مهمان گرامی را که از عرش، تحفه گویان تقدیمت کردند چنین پیش آمد میکنی؟
من که همانند مهمانان زمینی نیامدم که بخورم و بیاشامم، بخندم و بخوابم و مدتی بعد، باز هم بیایم و درکنارت بنشینم!؟
من از نزد پروردگار جهانیان آمده ام و مهمان خاص تو بودم، صرف و صرف برای تو و فقط برای چهار هفته، بعد از یازده ماه به کلبه ات سر زدم!
عزتم نکردی، پای صحبتم نه نشستی، اغیار، دونان و رقیبان را بر من معتبر شمردی، خواب را بر همنشینی با من ترجیح دادی!
همین است مهمان نوازی تو، ای فرزند آدم!؟
خالق رحمن، مرا برای صفائی نفس تو خلق کرد و باعث بخشیدن گناهانت ساخت.
هر چند شیطان لعین تو را به بیراهه ها کشاند، اما باز هم پروردگارت از تو چشم برنداشت، بر تو خشم نگرفت، روزی ات را در هر کجا و در هر حالتی که بودی برایت مقرر کرد، حتی، آنگه که گناه میکردی، رزق و روزی تو را قطع نکرد.
این تو بودی که وقتی، خالق مهربانت، جوانی، صحت، نعمت و عافیت برایت ارزانی کرد، در هنگام خوشی و مستی، ساز و سرود، موسقی و پایکوبی ،﴿نماز و طاعاتش را بامن﴾، همه را، به باد فراموشی سپردی و آن هم صرف بخاطر چند لحظه ی خوشی و عیش و نوش زود گذر.
عیشی که با گناه تبادله اش کردی و عبادات و طاعاتش را متوفف ساختی، ولی، او تعالی نعماتش را بر تو، بدون کدام سکتگی، لاینقطع جاری ساخت.
اما ای فرزند آدم! ای ناسپاسِ عجول!
ببین که خالقت، هنوز هم به تو محبت دارد و دستت را رها نکرده، جفای تو را وفا میکند، و کفران تو را با غضب جواب نمیدهد.
بلکه او تعالی راه هائی را برای رهائی تو از آتش جهنم تدارک دیده است و دوست دارد تو را در جنت با نیکان ملاقات کند.
من از تو نزد پروردگارم شکایت میبرم،
چون تو قدرم ندانستی، سلامم نکردی، در آغوشم نگرفتی، دل و فکر و هوشت را با عشق های نام نهاد، و میلان به نفس و این وآن مشغول کردی و برای محبت و عطوفتِ من جائی در دنیای خود سازِ خودت ندیدم،
از تو شکایت میبرم، چون تو باداشتن من در کنارت، چشم به نامحرمان داشتی،
گفتمت خیر، من یک ماه مهمان تو ام، عزتم بدار، دعوای مکن، دشنام مده، بد مبین، بد مگو، بد نرو، بد مباش!
ای فرزندِ آدم!
از تو شکایت میبرم،
چون آنگه که من در کنار تو بودم، خودت را میان مردم بیچاره و دوستان خوب من که عزتم را داشتند، انتحار کردی،
جان دوستان خوبِ مرا که به گرفتن آن حقی نداشتی از ایشان گرفتی،
مادران رنجدیده ای را که هر سال برای آمدن من ماه ها قبل چشم به راه بودند، داغدار کردی،
پدران رنجور و مظلومی را که از ایام طفولیت، برای سحری و همنشینی با من، بیدار میشدند از محبت عزیزان شان محروم کردی، و هزاران طفلِ معصوم وبیگناه را یتیم ساختی!
من برای آن نیامده بودم که شاهدِ صحنه های خونین و کشتار های بی رحمانه ی تو باشم ای فرزندِ سرکشِ آدم!
من از تو شکایت میبرم، شکایت میبرم به آن خالق یکتا تا در این سرکشی های متکبرانه ی تو نیک بنگرد و بیشک که او مالک روز جزاست!
دلم از تو درد ها دارد و جگرم جزخونابه ای بیش نیست!
من از تو شکایت میبرم، من از تو شکایت میبرم!
عزیزان گرانقدر!
این دردِ دل ﴿رمضان﴾ بود که با هر حرفش اشک های داغ از چشمانم بالای صفحه ی کیبورد بی اختیار میریزد،
قلبم به شدت میتپد، نبضم در اختیارم نیست، گریبانم را اشک های درد و ادوه نم کرده و میترسم این مهمان عزیز از ناله های منِ ناچار، صدا کند ( ا.ج.ع لاحَرَج)!
شکوه های ﴿ رمضان﴾ زیاد بود، اما مرا خالقم قلبی داده که توان شنیدن تمام شکوه هایش را نداشتم و نه هم این گره دردناک در گلویم مرا مجال نوشتن میدهد.
بار الها! این مهمان عزیز و گرامی را از ما خشنود ساز و مارا توفیق میزبانی ده!
آمین! یا رب العرش العظیم!