جنده بالا و اعتقاد به آن

شکوه ی بلخ نزد خالق یکتا

جنده بالا و اعتقاد به آن

شکوه ی بلخ نزد خالق یکتا

زمستان، دارد آهسته آهسته سفره ی سفید و سردش را از صحن و چمن بر میچیند.

کتاب آسمانی قرآن کریم، برای نزدیک کردن ذهن انسان به درک واقعیت قیامت و دوباره زنده شدن، به زنده شدن دوباره ی گیاهان در فصل بهار اشاره می کند و به انسان گوشزد می کند که این حقیقت، در همین زندگی این جهانی و در برابر چشمان او همواره تکرار می شود:

﴿خداوند کسى است که امواج باد را مأموریت داد که ابرها را به حرکت درآورند، و به سوى سرزمین هاى مرده برانند، و به وسیله ی آن زمین مرده را زنده کنند، رستاخیز نیز چنین است.﴾

اما، بار الها!

بندگانت در عمق معانی کتاب بی بدیلت نمی نگرند، و به معانی ژرف بهار در لابلای اوراق کلام پاکت تدبر نمی کنند، بلکه، ئنها در خواب ها، داستانها، و افسانه های خودساخته و خودبافته غرق اند و سامری و گوساله اش را بر کتاب تو و سنت پیامبرت ارج داده اند.

ای وای، و ای وای که:

عمرِ این امت، کوتاه ترین و ناچیز است، و روز ها و شب ها بسرعت میگذرند، و قدم بقدم انسان را بسوی خانه ی ابدی اش در زیرِ این خاک، فرامیخوانَد.

بار الها! چگونه با مخلوقت صحبت کنم؟ من که یک مشت خاک و عمارتی بیش نیستم!

زبان ندارم که با این خرافیون صحبت کنم. پاک بازی نمیبینم که در عالم رؤیا و خواب، جلو چشمانش ظاهر شوم، و برای شان بگویم تا به تو شرک نورزند.

کی گفت که من مرقدِ شیرِ تو، حضرت علی رضی الله و عنه هستم؟

کدام خالق، کدام کتاب، کدام پیامبر، کدام صحابه، کدام خلیفه ی اسلام به این مخلوقِ پریشان، خرافه پرست و شرک پسند، گفته است که مرقدِ آخرین خلیفه ی اسلام دراینجاست؟

اسم من بلخ بود، امُ البلاد و مادر شهر ها لقب من بود، در بطن گهر بارم علما و قلم بدستانی را پرورش داده ام، اما افسوس، و صد افسوس، گمنامی خوابی دید، و خلقِ گمراه و خرافه پرستی بالای من مرقدی را اعمار کردند، و در وسط حیاطِ این بنأ یک چوبِ خشکیده ای را با تکه های رنگارنگ ، بنام جنده (جهنده) جا دادند.

من زمینِ پاک هستم، همان زمینی که بهترین آدم و عالم صلی الله وعلیه وسلم در مورد من فرمود:

(جعلت لی الأرض طهورا و مسجدا) (زمین برایم پاکیزه و مسجد گردانیده شده).

چرا این مردم، با این کار های خلاف دین و شرع، بالای این خاکِ پاکِ من، بنای شرک و خرافات را اساس گذاشته اند؟

بار الها!

در یک گوشه ی این زمین، که تِبِت مینامندش، و بودائی های بت پرست جهنده ها را به رسم شرک و پرستش بت های شان به آسمان بلند میکنند، همه در کار شرک غرق اند، از آنها گله و شکوه ای ندارم، چون همه مشرک و بت پرست اند.

اما در گوشه ی دیگری، که همه خودشان را مسلمان میپندارند، همان جهنده ی بت پرستانِ تِبِت را با عقاید باطل، مذخرف و شرک آمیز شان، با ریسمان ها میبندند و از چهارطرف، این جهنده ی بی زبان و نابکار را بلند میکنند.

در این اواخر، تعداد این جنده (جهنده) ها آنقدر زیاد شده، که در کهندژ و کابل، رسمِ جاهلیت را که نیاکان مان بدان گمراه شده بودند، دوباره احیأ کرده اند.

اگر یکی از این مردان، زورِ بازویش این جهنده ی عاجز را نتوانست بالا بکشد، شور و ولوله را بر پا می اندازند، ﴿ حکومت سقوط میکند، پادشاه میمیرد، فلان …بسملان چنین و چنان میشود، جنده شُل بالا شد، خدا خیر کند….و…﴾!

خالق پاکم!

این همه شرک و تحویل دادنِ امور قضا و قدر را چگونه به یک چوبِ پیچیده به تکه های رنگی، میان امتت ترویج داده اند؟

در این سرزمین، بحران عقیدتی آنقدر وحشتناک است، که در اینجا، دیگ بزرگی را گذاشته اند تا پیر و جوان، خورد و کلان، بنام زیارت سخی و مزار جان، و برآورده شدن مراد دل شان، پول های شان را بداخل این دیگ بریزند، و در دل شب جیب تیکه داران از این پولها لبریز شود.

یا خالق احد و مهربان، ویا واحد یگانه و خالقِ این جان!

تو پاک و منزه و مبرائی از این همه شرک، اما این انسانهای خرافاتی به تو شرک می آورند، قفل هائی را در زیر این دیگ باهم قفل زده اند، و مرد و زن، این قفل ها را فال نیک و بد گرفته اند. قفل را بیرون میکشند، اگر باز شد، فال نیک میگرند و اگر باز نشد، چنین میپندارند که در کار شان بندشی است. آیا غیر تو، کس دیگری برآورنده ی کار ها و مقصد های ایشان است؟

بار الها! آیا برآورده شدن خواسته های انسانها را در این قفل ها گذاشته ای؟

من به بلخ بودنم خوش بودم اما !

من به بلخ بودنم خوش بودم، و بخود میبالیدم. زمانی، اینجا زادگاهِ عالمان مشهور و بیمانندی بود که وسعت علم شان تا به بغداد و شام میرسید، اما امروز اینجا مرکز مود و فیشن، موسیقی و ساز و سرود، اسراف و تبذیر است.

بار الها!

من زمین پاکی بودم، به امر تو مشت خاکی به مَلَکُ الموت دادم تا گِلِ آدم بسرشتند و کالبد او را شکل دادند، تاخلیفه ی موحد، خداپرست و پاک طینتی را بالایم مقرر شود.

اما امروز، بنام زیارتِ روضه و مزار، در اطراف من رقاصه های تاجکی و ازبکی و روس زاده، هی میرقصند و جوانان برای چشم چرانی و نگاه کردن بناموس مردم دور هم جمع شده اند.

من نمیگویم سال نو را خوش آمدید نگوئید، روزِ نو، روزِ نخستین بهاران است. اما بنام روز نو، این همه خرافات و جنده ها در بالای خاک پاکم بجز از شرک و تقلید از بت پرستان چی چیزی را بمردم میفهماند؟

تازه، هنوز، رنگِ این زمین از دمِّ هفتصد هزار جوان، قرمز و لاله گون است. این همه جوانان غیور، جان های شیرین خویش را برای برپائی اعمالِ شرک آمیزِ نسل های بعدی شان از دست نداده اند، بلکه در دل، امید ها و آرزو هائی داشتند.

من باختر، و بُخدی زیبا بودم، بس دانش پرور و علم دوست، نه مرکز جهل و جهنده دوست!

ابو شکور، ابو مسلم، رابعه، دقیقی، ابن سینا، عنصری، ناصر خسرو، ابوالموئد، همه را در بطنم پرورش داده ام، تا اینکه شخصی بنام امان الله خان نام مرا رسماً به مزارِ شریف تبدیل کرد، اینجا بود که سنگِ تهدابِ جهل و خرافات پرستی ام را اساس گذاشتند.

خوشا بحالت، احنف ابن قیس تمیمی رحمۃ الله علیه، اقلاً، اسلام را به این دیار ارمغان آوردی، الله تعالی از تو خوشنود باشد، اما پسینان، این تحفه ی زیبا و پاکیزه ی تو را با خرافات شان، رنگ دیگری داده اند.

همه، چنین میپندارند که این بنای ساخته ی دست خودشان، با این جهنده ی مزین به تکه های رنگارنگ مشکل گشای خاص و عام است. نمیدانم کسی معنی شرک را به اینان شرح داده است یاخیر؟

بارالها!

آیا اینان تا هنوز ندانسته اند که عزت، ذلت، درد، رنج، ذره ای از خیر و شر، شفأ، مرض، سعادت، شقاوت، و هزاران موردِ دیگرِ قضأ و قدر از جانب توست، و باور داشتن به استقرار و سرنگونی حکومت ها و پادشاهان با کج بالاشدنِ این جنده ها ارتباطی ندارد، و شرک است؟

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (آل عمران ۲۶) بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت می‌بخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را می‌گیری؛ هر کس را بخواهی، عزت می‌دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می‌کنی. تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری.

بار الها!

۱۴۳۸ سال قبل به بندگانت فهماندی که دوباره بسوی جهالت رو نیاورند، و از خرافات دست بردارند، و نیز به انسانها هُشدار دادی که اگر چنین کنند، ایشان را در گمراهی و جهالت شان فرومیگذاری؟ آیا در این خلق ماده ی هدایت نیست که سالها ایشان غرق در این جهالت اند؟

اگر ماده و توفیق هدایت در این ملت است، بارالها! این خلق پریشان را هدایت ده، و در گمراهی شان فرو مگذار، ورنه از این وعید تو خیلی میترسم:

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا (نسأ ۱۱۹)

و آنها را گمراه می‌کنم! و به آرزوها سرگرم می‌سازم!

و به آنان دستور می‌دهم که (اعمال خرافی انجام دهند، و) گوش چهارپایان را بشکافند، و آفرینشِ پاک خدایی را تغییر دهند!

(و فطرت توحید را به شرک بیالایند!) و هر کس، شیطان را به جای خدا ولّیِ خود برگزیند، زیانِ آشکاری کرده است.

بار الها!

چرا عده ای این خرافات را جزو رسوم اجداد و پدرانِ خود دانسته و بدان افتخار می کنند و بدین طریق بسیاری از مسلمانان را به سوی زرتشت و آیین اجدادشان تشویق می کنند؟ اینجا تِبِت نیست! اینجا منم، بلخ، مرکز ثقافت و علم دیروز.

وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا (فرقان ۷۲)

﴿و بندگان خدا کسانی اند که در مجالس زور(منحرف و نادرست) حضور پیدا نمی کنند و هنگامی که [اتفاقی] بر اهل باطل و سخنان پوچ و یاوه گذر کردند؛ با انکار از آنها روی گردانده و دور می گردند.﴾

منِ بخدی، یا باختر و بلخ دیروز پیامی به اهل ایمان دارم:

بهترین انسانها در زمان جهالت، بهترین مسلمانان در زمانِ بعد از جاهلیت بایستی باشند، و امور زمان جاهلیت را بدور اندازند و بسوی خالق یکتا و مهربان، با تضرع و زاری رجوع کنند چون:

از رسول‌ کریم صلی الله علیه وسلم سؤال‌ شد که‌ گرامی‌ترین‌ مردم‌ کیست‌؟

فرمودند: گرامی‌ترین‌ آنان‌ نزد خداوند پرهیزگارترین‌ آنهاست‌. اصحاب‌ گفتند: سؤال‌ ما از شما در این‌ مورد نبود. فرمودند: پس‌ گرامی‌ترین‌ مردم‌، یوسف‌ نبی‌خدا فرزند نبی‌خدا فرزند نبی‌خدا فرزند خلیل‌ خدااست‌.

اصحاب‌ گفتند: سؤال‌ ما از شما در این‌ مورد نیز نیست‌. فرمودند: پس‌ سؤال‌ شما از من‌ درباره ی‌ معادن ‌عرب‌ است‌؟ اصحاب‌ گفتند: آری‌! فرمودند:

﴿بهترین‌ آنها در جاهلیت‌، بهترین ‌آنها در اسلام‌اند به‌ شرط آن‌که‌ اهل‌ فهم‌ و دانش‌ باشند.﴾

رسول‌ اکرم‌ صلی الله و علیه وسلم سوار بر شتر در منی‌ خطابه‌ای‌ ایراد کرده‌ و چنین‌ فرمودند:

هان‌ ای‌ مردم‌!

آگاه‌ باشید که‌ پروردگار شما یکی‌ است‌ و پدر شما یکی‌ است‌، آگاه‌ باشید که‌ عربی ‌ای‌ را بر عجمی ‌ای‌ و عجمی ‌ای‌ را بر عربی‌ای‌ و سیاه‌ را بر سرخ‌ و سرخ‌ را بر سیاه‌ هیچ‌ فضل‌ و برتری‌ای ‌نیست‌ جز به‌ تقوی‌،

هان‌! آیا ابلاغ‌ کردم‌؟

مردم‌ گفتند: آری‌! ابلاغ‌ کردید.

فرمودند: پس‌ باید کسی‌ که‌ حاضر است‌، به‌ کسی‌ که‌ غایب‌ است‌ برساند!

من هم، بلخ دیروز و مزار امروز به کافه ی مسلمانان پیام زیبای بهترین مخلوقِ هر دو دنیا را بشما ابلاغ کردم تا در کار خویش عمیق و نیک بنگرند و از اموری که سبب خوشنودی شیطان میشود دست بردارند.

هَٰذَا بَلَاغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ

این پیام و ابلاغی برای عموم مردم است؛ تا همه به وسیله ی آن از خداوند بترسند، و بدانند او خدای یکتاست؛ و تا صاحبان مغز و اندیشه پند گیرند!

خروج از نسخه موبایل